مهرمینا

ساخت وبلاگ
امروز که مینویسم یک ماه گذشته مهرداد 11 مهر از خرم آباد برگشت و پدرش همون روز بر اثر فشار رفت کما خیلی حالم بد بود حال دلم افتضاح بود انگار مهرداد و گم کردم و چ حال بدی تا فهمیدم رفتم بیمارستان و ..... اما نمیتونستم ببینم جای خالیشو 5 شنبه قبلش بهم زنگ زده بود و انگار ی چیزایی از سردی ما فهمیده بود و بهم گفت مینا تو هیچ وقت نباید ناراحت باشی و غمگین من همیشه پشتتم چ پشتی شد 5 شنبه این حرفو زد و یک شنبه رفت تو کما و این ب نظرم بی انصافانه ترین قول دنیا بود ک پدر بهم داد روزها از پشت هم گذشتن  و همه دعا ک پدر برگرده و فقط میرفتم بیمارستان اما نمیتونستم ببینمش دو س مهرمینا...
ما را در سایت مهرمینا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9mehrminaa بازدید : 157 تاريخ : شنبه 15 آبان 1395 ساعت: 21:46